، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

سید احسان نفس مامان و بابا

بدون عنوان

خواهان آنم که ضربان قلبت، به لبخندهای مکرر تکرار شود و هر آنچه به دل آرزویش را داری بی بهانه ای از آن تو باشد... اینم یه صبح جمعه دیگه. احسانم فقط واسه خودت میدوییدی و این عکسارو یهویی شکار میکردم.   مثل اینکه اینجا از چیزی ناراحت شدن... داره میگه بابا جون بدخواه مدخواه داری به خودم بگو اینم پسرطلا با بابا جوونی... عسلم بدون خدا یه بابای خیلی مهربون بهت داده خدایا فردا و فرداهایم را هر طور که دوست داری رنگ آمیزی کن . من به قلم رحمتت ایمان دارم... ...
15 بهمن 1394

یه صبح جمعه

پسر مامان سلام. عزیزم اگه بخوام از حال و روز این روزا بگم متاسفانه تو سرما خوردی و نمیدونی چققققدر من ناراحتم. خلاصه بردیمت دکتر و چون درست و حسابی شربتاتو نمیخوری مجبور شدیم از راههای دیگه وارد بشیم و تو ...تو امپول زدی  اما عیب نداره عزیزم میدونم تو قوی هستی و ان شا الله که زودتر خوووبه خوب بشی.  البته عکسایی که میخوام بزارم از یه صبح خوبه جمعست که جنابعالی رفتی ورزش صبحگاهی و حالت خوبه. آفرین ورزشکار من   اینا هم همینجوری تو خونه ...
14 دی 1394

اولین برف بازی

داره برف میاد بیا تو قلبم سرما نخوری!!! سلام به گل پسر قشنگم زمستون سال گذشته که برفی نیومد که برف رو ببینی اما امسال خداروشکر یه برف خیلی خوشگل اومد و شما رو یه کوچولو بردم تو برفا که خیلی هم استقبال نکردی شاید چون هوا سرد بود، دستتم که به برف میخورد خیلی خوشت نمیومد.    حالا چرا داد میزنی ؟؟؟ باشه میریییییم ...
3 دی 1394

روزهای پاییزی

تو را به اندازه نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه تو...؟؟ نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم تا تو را دوست بدارم...؟؟ نمیدانم... زندگی ما تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگی ما؟؟ نمیدانیم... تنها این را میدانیم که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه ی زندگی ما را میسازد و عشقت ذره ذره وجودمان را...     ...
29 آذر 1394

چهارده ماهگی

سلام سید کوچولوی مامان. پسر نازم این ماه عید غدیر بود و منم کلی گشتم تا برا پیرهن سبز پیدا کنم که بالاخره اینو پسندیدم. نمیدونم چرا انقد پیرهن سبز کمیاب شده بود عکسم که دیگه اصلا نمیزاری ازت بگیرم چون کلا در حال شیطونی هستی و خلاصه با کلی ادا مدا بتونم چنتا عکس ازت بگیرم احسانم این روزا ناراحتی مامان بد غذایی شماست که باید با هزار و یک ترفند و بازی چند لقمه غذا بخوری. فقط یه عالمه دعا میکنم این بد غذاییت درست بشه یعنی ممکه یه روز ببینم که هر چی درست میکنم با اشتها میخوری...واااااای خدا جون اون روز برسه این عکسای شما صبح عید غدیر   اینم عکسای بازی کردنت با علیرضا ...
21 مهر 1394

نگاهی به سیزدهمین ماه فندق

سلام نون خامه ای من! خوبی شیطونکم... این روزا از صبح که پا میشی همینطوری ریز ریز تو خونه را میری و شیطونی میکنی تا بعداز ظهر که خوابت ببره  دیگه کاملا با همون واژه های سادت منظورتو میرسونی. مامان، بابا، دادا، دد، به به، توتو ، تاب تاب، نازناز... فدای تک تک واژه هایی که میگی... بی صبرانه منتظر حرف زدنتم... زوده زود همه کلمه هارو یاد بگیر گلکم خب بریم سراغ عکسات اینجا با علیرضا جونی ست کردید و نشستید عکس بگیرید       پارک و  ماشین بازیت و کلی اداهای بامزت قمصر وای... نگاه کن چه جوری اینجا نشستی و انگور میچینی حبه انگور مــــــــــــــ...
13 مهر 1394

تولدت مبارک یک ساله جونم

  تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی تولدت عزیزم پر از ستاره بارون پر از بادکنک و شوق پر از اینه و شمعدون الهی که همیشه واسه تبریک امروز  بیان یه عالم عاشق بیاد هزار تا مهمون تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد  تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا   پسرم!یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکرار...
23 شهريور 1394

اولین قدمهااات

پسر گلم بالاخره تلاشهای قشنگت جواب داد و موفق شدی که کاملا بدون کمک راه بری....عزیزم بهت تبریک میگم چند وقتی بود که خودت رو گوشه مبل یا میز میگرفتی و راه میرفتی یا اینکه دو سه قدم دستتو رها میکردی اما الان دیگه یعنی دو هفته قبل از یک سالگیت بالاخره تونستی به تنهایی و بدون کمک کنترلتو حفظ کنی و راه بری. خب خیلی حس قشنگیه که ببینی یه فرشته کوچولو که عاشقشی جلوی چشمات بزرگ میشه و اولین قدم های مستقلش رو جلوی چشمات برمیداره ! به خاطر همین راه رفتنت خواستم ازت عکس بگیرم اما اصلا همراهی نمیکردی   به خاطر همین اون طور که میخواستم نشد که البته فدای یه قدمت عزیزم   ...
1 شهريور 1394

11 ماهگی و سفر به مشهد

سلام عزیزدلم. یازده ماهگیت مبارررررررک. آخ جونم داره یک سالت میشه گل پسرم احسانم تو این ماه با آقا جون و مامان جون رفتیم مشهد که خیلی خوب بود و خداروشکر به سلامت رفتی و برگشتی. چون تو سفر بیشتر نگرانتم که خدایی نکرده مریض نشی اما خدای مهربون مثل همیشه مواطب تو فرشته پاک و معصومم بود اینم عکسات تو حرم .البته خیلی نشد ازت عکس بگیرم چون حرم خیلیییی شلوغ بود و اصلا فضای خوب برای عکس گرفتن از تو فسقلی پیدا نمیشد خونه عمه و عموی مامانی هم رفتیم که اینم عکست با عمو مامانی عکس یازده ماهگیت که یدونه شمع یک بیشتر نداشتیم این عکساتم برای وسفه که فکر کنم بهت خوش گذشته بود ...
25 مرداد 1394